آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

آیت الکرسی

جشن دندونی مانیار و عید 95

 سلام دخمل ناز و خواستنی من گفتم این پستمو با عکسای نازتون شروع کنم جشن دندونی مانیار ناااز دعوت شده بودیم مامان مرجان و داداش مهرسامم بودن کلی بهت و به ما خوش گذشت . مرسی ملیحه جونم از دعوتت     سال 1395 لحظه تحویل سال 8 صبح بود و دختر نازنینمم در خواب ناز دلمون نیومد بیدارت  کنیم سر سفره هفت سین برای عاقبت بخیری و سلامت بودنت دعا کردیم و من و بابا امیر جونت همو بغل کردیم تا لحظه تحویل سال  خونه نو هوای عید گرفته بود خیلییی خوشحالم که شماها رو دارم برام همه چیز هستید  اومدم بالاسرت تو تخت خواب بوسیدمت و بوی عطرتو نفس کشدم خدا سومین ساله که برکتشو به من داده و خدا کنه تا الان به نحو احس...
7 فروردين 1395

عشق مامان الان دوسال و هفت ماهشه

سلام عمرم نفسمممم عشقمممم جون مامان وای خدا خیلی وقته نیومدم وبلاگت چرا انقدرمشغله آدم زیاده که برای چیزهایی که دوست داره نمیتونه وقت بذاره یعنی الان حدودا یکساله مطلب جدید ندادم  عشقم چقدر خبر تو این یکسال دارم برات که دونه دونشو میگم اول از همه که یک اتفاق خیلی بد افتاد که کلی هممونو غصه دار کرد میخواستیم با دوستامون بریم شمال من خیلی خیلی خوشحال بودم گفتم بعد از مدتی با دوستایی که بچه های همسن دارن میریم ویلا و استخر و کلی حال میکنیم 12 خرداد 94 بود با آزاده جون رفتیم آرایشگاه که برای فردا صبح خودمونو آماده کنیم برای شمال رفتن از آرایشگاه که برگشتم اومدم بخوابونمت که هی از تخت ما میرفتی رو تخت خودت و از تخت خودت رو تخت ما ....
5 فروردين 1395

دومین عید فرشته نازززم

وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه.... اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه ... دنیات میشه عروسک ها و اساب بازی ... دنیات میشه رنگها ... دنیات میشه لباسهای چین واچین .... با کودکت شیر میخوری... چهار دست و پا میری... با کودکت رشد میکنی ... بزرگ میشی ... اینقدر بزرگ که همه با یک نگاه میفهمن مادری ... یهویی کوه میشی . توانت میشه 100 برابر ... دیگه مریض نمیشی . دیگه نمی نالی . وقتی مادر میشی حتی به ترس از سوسک هم غلبه میکنی ... وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه و آموزش و پرورش . دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خرید واسه یه مانتو ... وقتت میشه طلای هزار عیار! نایاب نایاب ... وقتت میشه کودکت ... حالا کوه شدی و اون میخواد ازت بره بالا ...
27 فروردين 1394

آتليه 18 ماهگي

سلام نفس مامان عشقم اميدم وجودم دخترم تا آمدي شب شد سحر از روي تو خانه ما شد گلستان از صداي گرم تو تو شدي عشق منو مامان فداي چشم تو خنده هايي گرم آمد از لبان مست تو اي دو چشمانت اميد هرشب و هر روز من روز را طي ميكنم كايم شبم بالين تو از خدا خوام تورا بخشد بسي عمر دراز شادي و آينده اي روشن كند مقسوم تو آيلي جووونم اين شعر رو آقاي سعادتي مدير كارخانه بابا جونت قبل از تولد يكسالگي فقط و فقط  براي تو سروده ممنون آقاي سعادتي از اين همه احساس ناب مامان جونم هرروز كه ميگذره بيشتر عاشقت ميشم . واقعا از خداي بزرگم ممنونم كه منو به بزرگترين آرزوي زندگيم يعني داشتن دختر رسونده . هر روز از روز قبل شيرينتر...
19 اسفند 1393

خاطرات سفر

سلام دردونه مامان. مامان اومده با یه عالمه عکس و خاطره از تو دختر ناز خودم. جونم برات بگه که ماشااله حسابی شیرین زبون و شیطون شدی انقدر بعضی کلمه ها رو ناز میگی که دوست دارم بغلم بگیرمتو کلی فشارت بدم که البته بگم این کارو میکنم حسابی فشارت میدم و حتی آروم گازت میگیرم . کلماتی که دختر خوشگلم میگه البته با کلی خواهش و تمنا!!!!قهوه ای که میگه گهوه.. سبز و میگه ابز.. آبی .. آب ..بابا ..ماما..دد.. نه..گل.قار قار و میگی قاقا.. هاپ هاپ ..دس دس .. به به .. فعلا همینا با کلی کلمات نامفهوم حسابی رقاص شدی و منم واقعا از دونه دونه قردادنات لذت میبرم دیگه حرفه ای هم راه میری حتی رقص پا هم میکنی مامان قربووونت بره عاشق آهنگ تراكتوري قهرمان...
8 دی 1393

اولین قدم

دخمل ناز مامان . جون دل مامان سلام مامان فدای اولین قدمت بشه گل نازم . جونم برات بگه که دخمل ناز من خیلیییی محتاطه و اصلا خداروشکر تا حالا به خودش ضربه نزده مامان قربون عقل و هوشت بشه فسقل من .آیلی من از بعد از تولدش میتونست قشنگ راه بره ولی از بس محتاطه که دستشو ول نمیکرد چون میترسید بیوفته تو این مدتم گاهی دستشو ول میکرد دو قدم میرفت بعد پشیمون میشد و بر میگشت . شد تا اواخر مهر که قشنگ دستشو بر میداشت و چند قدم میرفت که ماهم کلی خوشحال میشدیم و ذوق میکردیم روزها گذشت تا شد سوم آبان         که مامان جون و خاله نگیسا با فاصله زیاد نشسته بودن دیدم یهو آیلی خانوم این مسافت و با سرعت زیاد رفت و ماهم کلی خوش...
4 آبان 1393

تولد یک دسته جمعی

 سلام عمر مامان . عسلکم .. نفسم . هفته آخر مرداد روز جمعه یه تولد دسته جمعی با دوستای خوب نی نی سایتمون گرفتیم تو پارک آب و آتش خیلی بهمون خوش گذشت و دوستای خوبمونو که تودوران بارداری با هم بودیم و دیدم . بچه ها تقریبا همه همسن بودن و وای که همشون چه وروجکایی بودن همشون خوب و ناز و دوست داشتنی . یه کیک خوشگل خریده بودن و یه عالمه غذاهای مختلف برا شام . واقعا دست تک تکشون درد نکنه . همتونو یه عالمه دوست دارم اینم عکسای دخملی ها  و پسملی های ناز و مامان باباهای مهربونشون       ...
26 مهر 1393

سفر با دوستان مهربون

 سلام عشق مامان . امید مامان . نفس مامان. کوچولوی دوست داشتنیم چهارمین مسافرتشم تجربه کرد ... ماو دوستای بابایی یه جمع خوب و صمیمی رفتیم ویلای عزیز و مریم مهربون تو کوتیر ...خیلیییییی خوب بود . البته واسه من چون همش هواسم به شما بود که سردت نشه مثل بقیه نبود  ولی خودت میدونی بودن با تورو به همه چی ترجیح میدم ... جونم برات بگه چه هوایییی ..مه .. خنک . تارسیدیم با یه سبزی پلو با ماهی سفید و میرزاقاسمی ازمون پذیرایی کردن و کلی بگو بخند تا یواش یواش همه اومدن و زدن گیتار امیر خان تو این هوا و خوردن جوجه کباب و تنفس هوای تازه در کنار تو دختر گل که انقدر شاد بودی و کل پله های ویلا رو با کمک مریم جون هی بالا پایین میکردی.مامان فدای اخلا...
26 مهر 1393

اولین ها

دخترکم ..عمرم..میوه وجودم .. امروز یعنی  شهریور هزارو سیصدو نود و سه ...ساعت سه و بیست و دو دقیقه نیمه شب .... سال و  ماه و  روز و  دقیقه است که خدا بهترین اتفاق زندگیمو بهم هدیه داد... دخترکم از شیرینیهات بگم که تمومی نداره از خانومی و آرومیت بگم از چی بگم که خدا تمام خوبیهای عالمو درون تو خلاصه کرده... تا به امروز دختر نازنینم هشت تا دندون داره چهارتا فک بالا چهار تا فک پایین و دو تا هم کرسی تو فک بالا داره در میاره ... مامانی انقدر صبور و آرومی که رویش هیچ کدوم از دندوناتو متوجه نشدم فقط بعد هر چند روز چک کردن لثه هات متوجه یه مروارید کوچولو میشدم و کلی ذوق میکردم... عزیزکم هنوز بدون کمک راه نمیری ولی همه ج...
14 شهريور 1393