آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

خاطرات سفر

سلام دردونه مامان. مامان اومده با یه عالمه عکس و خاطره از تو دختر ناز خودم. جونم برات بگه که ماشااله حسابی شیرین زبون و شیطون شدی انقدر بعضی کلمه ها رو ناز میگی که دوست دارم بغلم بگیرمتو کلی فشارت بدم که البته بگم این کارو میکنم حسابی فشارت میدم و حتی آروم گازت میگیرم . کلماتی که دختر خوشگلم میگه البته با کلی خواهش و تمنا!!!!قهوه ای که میگه گهوه.. سبز و میگه ابز.. آبی .. آب ..بابا ..ماما..دد.. نه..گل.قار قار و میگی قاقا.. هاپ هاپ ..دس دس .. به به .. فعلا همینا با کلی کلمات نامفهوم حسابی رقاص شدی و منم واقعا از دونه دونه قردادنات لذت میبرم دیگه حرفه ای هم راه میری حتی رقص پا هم میکنی مامان قربووونت بره عاشق آهنگ تراكتوري قهرمان...
8 دی 1393

اولین قدم

دخمل ناز مامان . جون دل مامان سلام مامان فدای اولین قدمت بشه گل نازم . جونم برات بگه که دخمل ناز من خیلیییی محتاطه و اصلا خداروشکر تا حالا به خودش ضربه نزده مامان قربون عقل و هوشت بشه فسقل من .آیلی من از بعد از تولدش میتونست قشنگ راه بره ولی از بس محتاطه که دستشو ول نمیکرد چون میترسید بیوفته تو این مدتم گاهی دستشو ول میکرد دو قدم میرفت بعد پشیمون میشد و بر میگشت . شد تا اواخر مهر که قشنگ دستشو بر میداشت و چند قدم میرفت که ماهم کلی خوشحال میشدیم و ذوق میکردیم روزها گذشت تا شد سوم آبان         که مامان جون و خاله نگیسا با فاصله زیاد نشسته بودن دیدم یهو آیلی خانوم این مسافت و با سرعت زیاد رفت و ماهم کلی خوش...
4 آبان 1393

تولد یک دسته جمعی

 سلام عمر مامان . عسلکم .. نفسم . هفته آخر مرداد روز جمعه یه تولد دسته جمعی با دوستای خوب نی نی سایتمون گرفتیم تو پارک آب و آتش خیلی بهمون خوش گذشت و دوستای خوبمونو که تودوران بارداری با هم بودیم و دیدم . بچه ها تقریبا همه همسن بودن و وای که همشون چه وروجکایی بودن همشون خوب و ناز و دوست داشتنی . یه کیک خوشگل خریده بودن و یه عالمه غذاهای مختلف برا شام . واقعا دست تک تکشون درد نکنه . همتونو یه عالمه دوست دارم اینم عکسای دخملی ها  و پسملی های ناز و مامان باباهای مهربونشون       ...
26 مهر 1393

اولین ها

دخترکم ..عمرم..میوه وجودم .. امروز یعنی  شهریور هزارو سیصدو نود و سه ...ساعت سه و بیست و دو دقیقه نیمه شب .... سال و  ماه و  روز و  دقیقه است که خدا بهترین اتفاق زندگیمو بهم هدیه داد... دخترکم از شیرینیهات بگم که تمومی نداره از خانومی و آرومیت بگم از چی بگم که خدا تمام خوبیهای عالمو درون تو خلاصه کرده... تا به امروز دختر نازنینم هشت تا دندون داره چهارتا فک بالا چهار تا فک پایین و دو تا هم کرسی تو فک بالا داره در میاره ... مامانی انقدر صبور و آرومی که رویش هیچ کدوم از دندوناتو متوجه نشدم فقط بعد هر چند روز چک کردن لثه هات متوجه یه مروارید کوچولو میشدم و کلی ذوق میکردم... عزیزکم هنوز بدون کمک راه نمیری ولی همه ج...
14 شهريور 1393

تولد یکسالگی عمرم

سلام مامانی جون ماهک من فرشته من خدارو هزاران بار شکر میکنم بابت یک سال بودن با تو یک سالی توام با خوشحالی و عشق و نگرانی ... خیلی حس خوبیه داشتن فرزند ...اونم دختر که همیشه آرزوم بود... مامانی جونم پارسال همچین روزی خدا یکی از فرشته هاشو برام فرستاد از همون اول یه تیکه جواهر بودی آروم... مهربون ...همیشه همه دوستت داشتن چون واقعااا دوست داشتنی بودی... روزسیزده  مرداد سال نود و دو نزدیک سحر بود و ماه رمضان ساعت سه و بیست ویک دقیقه ....چه روز و چه ساعتی خدایااااا.... دستان توانمند دکتر معینی برای اولین بار فرشتمو نشونم داد... ذوق داشتم...درد نداشتم...قلبم میتپید...خوشحال...وای خدا مااااااااااادر شدم ..بلاخره ...صورتتو چسبوندن به صور...
13 مرداد 1393

اولین عید فرشته نازم

خدای بزرگم واقعااا شکر گزارتم باورم نمیشه امسال منو به بزرگترین آرزوی زندگیم رسوندی ،هر سال لحظه تحویل سال بزرگترین آرزوم داشتن یه نی نی سالم و صالح زیبارو و زیبا خو بود . عیدها یکی پس از دیگری میومدن و سال تموم میشد و من همچنان با آرزوی بزرگم سر سفره هفت سین مینشستم . ولی امسال عید رنگ و بوی دیگری داره بوی عشق میده مثل رنگین کمان رنگارنگه همه جا به خاطر وجود تو نورانیه ،خدا امسال منو به آرزوم رسوند سر سفره هفت سین واقعا نمیدونستم چه دعایی کنم فقط شاکر خدای خوب و مهربونم هستم که بعد از گذروندن اون دوره سخت تو زندگیم تو رو به من هدیه داد. چه هدیه زیبایی همونی که از خدا میخواستم . خدای بزرگم مرسی که امسال دلم و نورانی کردی قربون بزرگیت بر...
14 فروردين 1393

200 روز گذشت

عزیز دل مامان الان دقیقا دویست روزه که خدا گل زیبایی مثل شما رو به من داده دویست روز عشق و شادی و سرور. مامانی هیچوقت یادم نمیره زمانی که میخواستی بدنیا بیای یه صدای بلند شنیدم پرسیدم این صدا چیه گفتن میخواد دخترت بدنیا بیاد وقتی برای اولین بار دیدمت نمیدوووووونی چه حس قشنگی داشتم وقتی گریه میکردی و صورتتو به صورت من چسبوندن دستتو گذاشتی رو لپم و آروم شدی منم هی قربون صدقت میرفتم باورم نمیشد که دختر منی فقط و فقط مال من به من مامان میگی نه هیچ کس دیگه ای تو بغل من آروم میشی وای خدای من چه حس زیبایی... خدایا از اینکه زن آفریده شدم و میتونم این لذت و با تک تک سلولهی بدنم بچشم ممنونم. دختر ماهروی من بدون که مامان و بابا عاشقانه دوس...
4 اسفند 1392

اولین مریضی

الهی مامان بمیره برات گلکم مریض شدی با تب سی و هشت درجه و گاهی به سی و نه هم میرسید چقدر غصه میخوردم برات انقدر آرومی که دلم برای مظلومیتت کباب بود عشق مامان سه روز کامل تب داشتی بردمت یه دکتر دم خونمون گفت عفونت ادراری داری هرچه زودتر بستری !!!!!!واااای منو میگی داشتم میمردم خیلی داغون شدم ولی بابایی دلداریم داد گفت :  چرت میگه بریم یه دکتر دیگه بردمت درمانگاه بهراد دکتر اونجا گفت این حرفا چیه تازه اگه عفونت هم باشه با آزمایش ادرار معلو م میشه و بعد هم با دارو خوب میشه خدا خیرش بده منو از نگرانی درآورد .فرداش رفتم پیش دکتر خودش باستانی زاده  دو ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم خداروشکر توهم تبت کمتر شده بود خلاصه دکتر معاینه ...
2 اسفند 1392

عکسهای آتلیه

عزیزکم دختر نازم 28 آذر برای اولین بار با دختر گلم رفتیم آتلیه کلی با خودمون لباس بردیم  که عکسای خوشگل ازت بگیریم ماه من انقدر خوش اخلاق بودی و همکاری میکردی که آقا عکاسه عاشقت شده بود و تو هم هی ذوق میکردی و میخندیدی مامانی  فدای اخلاق خوبت بشه   ما حدود 2.5 ساعت اونجا بودیم که وسط عکس گرفتن خسته شدی و بهت شیر دادم دوباره شارژ شدی شروع  کردی به دلبری و آخر سر هم وقتی عکسا تموم شد انقدر خسته شده بودی که وسط لباس عوض کردن خوابیدی        اینم چند تا از عکساته که برات میذارم     دختر نازم تو این عکس خودت بدون کمک ما نشستی مامان قربونت بره   ...
11 دی 1392