دهمین ماهگرد
سلام عشق زیبای مامان
خیلی وقته نتونستم سری به وبلاگت بزنم خیلی خیلی سرم شلوغه صبح که از خواب بیدار میشم سریع آماده میشیم و آروم بغلت میکنم که بیدار نشی و با کلی زحمت با بابایی میرسونیمت خونه مامان جون گاهی خواب تحویلت میدیم و گاهی هم بیدار میشی و خوشحال از اینکه بیرونی آخه دخمل نازم عاشق ددر رفتنه قربونش برم من
بعد از اینکه به مامان جون دادیمت تازه بابایی اگه روزش باشه منو میرسونه سر کار و تا دو و نیم ،سه سر کارم و بعدش به خاطر اینکه زود برسم آژانس میگیرم میام خونه مامان جون و تا منو میبینی ذوق میکنی و میای بهم میچسبی و بغل هیچکس نمیری و بعدش یا بابا جون منو میرسونه که خیلی زحمت میکشه بنده خدا واقعا خدا خیرشون بده مامان و بابام خیلی کمکن اگه نبودن نمیتونستم برم سر کار ،یا بابا امیر میرسونتمون البته هفت شب به بعد میاد دنبامون و تا میرسم میخوابونمت شام شما و خودمون و مرتب کردن و بازی کردن و ....
مامان جونم این شد برنامه من تو کل هفته،با این تفاسیر با وجود گل نازی مثل شما خستگی رو به هیج عنوان نمیفهمم و خوشحالم که تورو دارم
عزیزک من دهمین ماهگردت مصادف شد با سفر تبریز ما خیلی خیلی سفر خوبی بود و کلی خوش گذشت و تو هم مثل همیشه ماه و خوش اخلاق بودی عشق زیبام
دهمین ماهگردت مبارک عزیز دل مادر
اینم کادویی های قشنگت که مامان اکی و بابا احد ( دستشون درد نکنه) و من و بابایی برات خریدیم
اینم دختر شیطون من در حال خرابکاری
اینم محمد جون پسر عموی بابایی که کلی دوسش داشتی
با تو بودن برای من نعمت است نعمتی که هر لحظه و هر ثانیه جاریست در بطن زندگیم
الهی شکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ