آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

خاطرات سفر

1393/10/8 1:59
نویسنده : نازلی
342 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه مامان.

مامان اومده با یه عالمه عکس و خاطره از تو دختر ناز خودم.

جونم برات بگه که ماشااله حسابی شیرین زبون و شیطون شدی انقدر بعضی کلمه ها رو ناز میگی که دوست دارم بغلم بگیرمتو کلی فشارت بدم که البته بگم این کارو میکنم حسابی فشارت میدم و حتی آروم گازت میگیرم . کلماتی که دختر خوشگلم میگه البته با کلی خواهش و تمنا!!!!قهوه ای که میگه گهوه.. سبز و میگه ابز.. آبی .. آب ..بابا ..ماما..دد.. نه..گل.قار قار و میگی قاقا.. هاپ هاپ ..دس دس .. به به .. فعلا همینا با کلی کلمات نامفهوم

حسابی رقاص شدی و منم واقعا از دونه دونه قردادنات لذت میبرم

دیگه حرفه ای هم راه میری حتی رقص پا هم میکنی مامان قربووونت بره

عاشق آهنگ تراكتوري قهرمان تراختور تراختور تراختور ... ياشاسون تراختور تراختور تراختور  ... باباتم كلي حال ميكنه  كه دخترش مثل خودش عاشق تراختورهچشمک كلا آهنگهاي آذري رو خيلي دوست داري ... دخترم ميگن زبان مادري نه پدريمتنظر

جونم برات بگه كه تو اين مدت كلي خبراي جديد بوده از نامزدي خاله نگيسا با كسي كه هميشه دوسش داشته فقط حيف نميشه عكس گذاشت آخه موهاشون بيرونه و وبلاگم محدوديت داره

بعدشم خبر پسر دار شدن مليحه جون و از دست دادن ني ني هاي خاله مريم كه هم من هم بابايي كلي غصه دار شديم مامان جونيم دعا كن سري ديگه همه چيز برا خاله مريم راحت و عالي باشه

مسافرت دبي كه از خيلي وقت بود ميخواستيم بريم به خاطر خاله مريم صبر كرديم تا خوب بشه و با ما بتونه بياد كه خدارو صد هزار مرتبه شكر خوب خوب شد و يه مسافرت عالي باهاشون داشتيم كه به تو هم واقعا خوش گذشت ..  خوشگلم اولين مسافرت خارجي رو تجربه كردي انقدر ماه و خوش اخلاق بودي كه تو هواپيما همه  ازت تعريف ميكردن و وقتي از هواپيما پياده شديم تو فرودگاهشونم باز كلي دلبري كردي مخصوصاااا برا مردا خندونک و چه خوب مهربون بودن همه تا ميديدنت بغلت ميكردنت و باهات بازي ميكردن دختر نازمم اصلاااا غريبي نميكرد مامان فداش بشه

تو هتلم كه عاشق خدمه هتل بودي و هي باهاشون ميرفتي دم آسانسور . تو چند روزي كه اونجا بوديم واقعاااا از بودن باهات لذت بردم همه ميگن مسافرت با بچه كوچيك خيلي سخته ولي به نظر من اصلااا سخت نبود تو مثل هميشه خودتو با همه شرايط  وفق ميدادي و با اينكه صبح زود بيدار ميشديم و دير وقت ميخوابيديم اصلااااا بداخلاق نشده بودي  شبا پيش خودمرو تخت ميخوتبوندمت پاميشدي منو باباتو چك ميكردي با لبخند ميخوابيدي . انقدر خوشحال بودم تونستيم ازين هواي وحشتناك تهران فرار كنيم يه مدت هواي پاك پاك تنفس كني. تو پاسا‍ژا كه عشق ميكردي تمام كفشا كه معمولا رديف پايين بودنو به هم ميريختي و فروشنده هاي مهربون  ميگفتن ما جمع ميكنيم شما كاري نداشته باشين تو مغازه اسكيچرز با اصرار براي خودت كفش انتخاب كردي .. قربون قدرت انتخابت بشم .. ماهم برات خريديمش

فقط فقط اين مدت خيلي بد غذا شده بودي غذات شده بود هي شير خوردن و سيب زميني و كمي غذا خيلييي كم منم گفتم ولت كنم چون اگه حرص غذاتو ميخوردم به خودم اصلا خوش نميگذشت.

يه چيز ديگه جلوي در هتلمون يه ماشين آخرين مدل بود كه توش يه عرب با رانندش بود تا اونو ديدي شروع كردي قر دادن بوس فرستادن و عشوه اومدن من و خاله مريم مرده بوديم از دستت خنده آقا عربه صدام كرد كه ببرمت جلو منم  بردم و بوست كرد تو هم شروع كردي خنديدن و بازم عشوه اومدن دوباره صدام كرد يه 200 درهمي بهت شاباش داد . ما هم كلي ذوق زده شديم و تشكر كرديم . خاله مريم ميگفت اگه از روز اول بيرون در هتل  مياورديش هزينه سفرتون درميومدخندونک

خلاصه كه واقعا سفر خوبي بود كلي خستگي در كرديم

اينم عكساي نازت بهترين مامان

 

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (1)

ĸoѕαr
25 اردیبهشت 94 21:03
سلام خاله خوشحال میشم بهم سربزنید..