آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

عکسهای آتلیه

عزیزکم دختر نازم 28 آذر برای اولین بار با دختر گلم رفتیم آتلیه کلی با خودمون لباس بردیم  که عکسای خوشگل ازت بگیریم ماه من انقدر خوش اخلاق بودی و همکاری میکردی که آقا عکاسه عاشقت شده بود و تو هم هی ذوق میکردی و میخندیدی مامانی  فدای اخلاق خوبت بشه   ما حدود 2.5 ساعت اونجا بودیم که وسط عکس گرفتن خسته شدی و بهت شیر دادم دوباره شارژ شدی شروع  کردی به دلبری و آخر سر هم وقتی عکسا تموم شد انقدر خسته شده بودی که وسط لباس عوض کردن خوابیدی        اینم چند تا از عکساته که برات میذارم     دختر نازم تو این عکس خودت بدون کمک ما نشستی مامان قربونت بره   ...
11 دی 1392

اولین یلدای آیلی کوچولو

ماهروی من با وجود شما شب یلدای  من ستاره بارون بود و پر از زیبایی و شکوه دخترک نازم           اینم کیکیه که من و بابایی برای اولین یلدات سفارش دادیم     عزیزکم اولین یلدات مبارک عاشقتم عزیز دلم   ...
8 دی 1392

یکسال گذشت

عشق مامانی دختر نازم درست یکسال پیش در تاریخ 30 آذر 91 با بابایی برای آزمایش خون رفتم آخه همش حالت تهوع داشتم و احساسم بهم میگفت یه زندگی تازه تو وجودم در حال شکل گیریه ولی مطمئن نبودم و از یه طرفم به این تستهای خونگی اعتماد نداشتم دیدم بهترین راه اینه که برم آزمایش خون بدم رفتیم آزمایشو دادیم گفتن جواب 3 ساعت بعد آماده میشه تو اون 3 ساعت دل تو دلم نبود همش استرس داشتم آخه دوست داشتم که نی نی داشته باشم . بلاخره زمان گرفتن جواب آزمایش رسید و دیدیم بلهههههههه  من نی نی دار شدم من و بابایی خیلی خوشحال شدیم کلی ذوق کردیم و خدا رو از بابت اینکه شما رو تو دلم گذاشته شکر کردیم  و این آغاز دوران بارداری سخت اما شیرین من بود ...
3 دی 1392

چهارمین ماهگرد فرشته نازم

بخاطر حضورت در کنار من ...بخاطر حس مادرانه ای که تو به من بخشیدی ...بخاطر روح لطیف و پاکت .....به خاطر لبخند زیبایت و آفرینش تمام لحظه های زیبا و ناب زندگیم ازت سپاسگذارم         دختر زیبایم 13 آذر چهارمین ماهگرد بدنیا اومدنتو با بابا امیر مامان خونده و بابا خوندت و داداشیت مهرسام جون جشن گرفتیم مامان مرجانت خیلی خیلی برات زحمت کشید و جشن کوچولومونو تو خونه داداشیت گرفتیم خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مامان مرجان جون و بابا ساسان جونم ممنون که برام جشن گرفتین خیلی دوستون دارم     ...
24 آذر 1392

یه روز برفی

دختر عزیزنر از جانم 14 آذر اولین روز برفی رو تجربه کردی گل زیبام انقدر آسمون و زمین زیبا شده بود که قابل وصف نیست . بغلت کردم بردمت دم پنجره بوست میکردم و بوت میکردم تو هم مثل برف بوی بهشت میدی . تو هم مثل برف پاک و زلالی از خدای بزرگم خیلی ممنونم که تورو بهم داده وقتی بغلت میکنم غرق آرامش میشم  تو هم فکر کنم که حسمو میفهمی آروم میشی تو بغلمو به یه جا نگاه میکنی . فقط ضربان قلبهامونه که با هم صحبت میکنن و صدای نفسهامون به هم آرامش میدن خدایا از بابت این همه عشق و زیبایی ممنونم ...
24 آذر 1392

اولین سفر آیلی خانووووم

مامانی جونم دخترک نازم 22 آبان شما اولین مسافرتتونو رفتی خیلی خیلی با وجود دخترک نازم بهمون خوش گذشت خیلی آروم و خوش اخلاق بودی اصلا اذیتمون نکردی  مامان قربونت همسفرهای ما داداش خوشگل و نازت مهرسام جون و مامان و بابای دومت یعنی مرجان جون و ساسان جون  و خاله ملیحه و حامد جون و هدیه جون و بهزاد جون بودن که خیلی خیلی همسفرهای خوبی بودن و خیلی خیلی خوش گذشت   مامانی شما خیلی خانوم بودی صبحها فقط میخندیدی و در کنار داداش مهرسام خوش اخلاق کلی حال کردی خلاصه هم تو هم داداشیت مارو روسفید کردین و قول دادم که هر ماه یه مسافرت خوب  ببرمت عزیز دل مامانی فدای اون اخلاق خوبت بشم من که همیشه میخندی   ...
1 آذر 1392

داداش مهرسام

دختر گلم عزیز کوچولوی مامانی تو یه داداش خوشگل و ناز به اسم مهرسام داری مامانیت عاشقشه آخه بهش شیر داده و اونم شده پسر مامانی و بابایی و داداش خوشگل شما . خوشحالم که یه داداش داری وقتی که بزرگ شدی پشتت باشه و تو هم براش یه خواهر مهربون و دلسوز باشی . راستی مامان مرجانتم تو رو خیلی دوست داره و خیلی بهت محبت دارن تازه تو هم از شیر مرجان جون خوردی که حس مادر دختریتون کامل شه خوشحالم تو این دوره ای که دوست خوب کمیابه  دوستای خوبی مثل مرجان جون و ساسان جون داریم  اینم عکسای دخملی و داداش خوشگلش   ...
16 آبان 1392

سیسمونی آیلی خانوووم

آیلی کوچولوی مامان عزیزکم به خاطر اینکه من استراحت مطلق بود نمیتونستم خودم برات وسیله ای بخرم ولی بجاش کلی تحقیق کردم که همه وسایلت جنس خوب و خوشگل باشه من هرروز کلی تو اینترنت میچرخیدم و لیست تهیه میکردم و زحمت خریدن وسیله هاتو مامان جون و بابا جون و خاله نگیسا و بابایی میکشیدن . خدایی سلیقه اونا هم خیلی خوب بود دستشون درد نکنه مخصوصا مامان جون که با این شونه دردش زحمت خریدن وسیله ها و نگهداری از منو میکشید . عزیزکم وقتی بزرگ شدی زحمتایی که مامان جون برات کشیده رو جبران کن . بابایی امیر هم خیلی برامون زحمت کشید برای همین هم هست که الان بیشتر از همه برای اون میخندی و دلبری میکنی عسلکم ...
16 آبان 1392

تولد 3 ماهگی آیلی گلم

             آیلی مامان دختر نازم 3 ماه شد که خدا تورو به ما داده خدایا ممنون . عزیزکم شما خیلی بزرگ شدی و همینطور دوست داشتنی همه عاشق اخلاق خوبتن عزیزم صبحها همیشه با خنده از خواب پا میشی و هر جا که میریم کوچک ترین اذیتی نداری مامانی و بابایی عاشقتن   برای ماهگردت ملیحه جون و حامد جون اومدن و برات یه خرس پشمالو آوردن دستشون درد نکنه انشااله سر نی نی اونا جبران میکنیم     ...
14 آبان 1392

دکتر محسن معینی عزیز

فرشته کوچولوی من امروز به اتفاق دوست خوبم آزاده جون و دختر نازش تارا خوشگله رفتیم مطب بهترین دکتر دنیا یعنی دکتر محسن معینی که شما رو بدنیا آورده برای تشکر .آخه دکتر برای بدنیا اومدن شما خیلی زحمت کشید مامانی جون دکتر معینی خیلی ماهه همینطور خانومشون خانم بهبهانی واقعا تکن تو دنیا انشااله خدا براشون بهترینها رو بخواد من که شبانه روز دعاشون میکنم . با تلاش اونا بود که دختر نازی مثل تو رو خدا به ما داد. با آزاده جون و تارا ناناز رفتیم راستی مامانی تارا جون کمتر از یکماه با شما فرق داره امیدوارم دوستای خوبی برای هم بشین . آزاده جونمم که خیلی ماهه به اتفاق هم رفتیم مطب خانم بهبهانی کلی مارو تحویل گرفت و همچنین دکتر با روی باز حتی از ما پذیر...
13 آبان 1392