نی نی های بهشتی من
سلام دختر ناز و خوشگلم
اومدم یه خورده باهات درد دل کنم، اومدم بگم این روزا دلم خیلی هوای داداشیتو کرده
دقیقا پارسال همین روز بود که رفتیم پیش دکتر معینی عزیز ، اونروز خیلی حالم خوب بود چون میرفتیم سونوگرافی سلامت جنین و من شماهارو کامل میدیدم خیلی خیلی ذوق داشتم آخه عاشقانه دوستون داشتم خدا بهم یه دختر و پسر ناز داده بود و من از این بابت خیلی خوشحال بودم، رفتم رو تخت سونو خوابیدم و دکتر شروع کرد به سونوگرافی یهو پا شد رفت پشت کامپیوترش نشست و گفت دفعه قبل کی اومدی پیشم گفتم 20 اسفند گفت هر دو تا بچت اونموقع خوب بودن؟؟ منم گفتم آره و جنسیتم بهم گفته بودین دوباره اومد پشت مانیتور سونوگرافی و گفت پسرت قلبش وایساده...... الهی من بمیرم برات مامانی کاش مامانت میمرد و اون روزو نمیدید ، پسر من که همه چیزش سالم بود خیلی هم وزنش و همه چیش خوب بود آخه یهو چی شد همینا رو از دکتر پرسیدم و اونم گفت والا به خدا تو کار تو منم موندم نمیدونم چرا اینجوری میشه .. اونموقع بود که ناخداگاه اشکام میومد و نمیتونستم جلوشو بگیرم و دکتر گفت ولی خداروشکر دخترت خوبه و شروع کرد همه جای دخترمو نشون دادن
ولی مامانی انقدر ناراحت بودم که هیچی از اون سونوگرافی یادم نیست حتی سی دیشم نگرفتم ..خیلی خیلی حالم بد بود . باباییتم خیلی گریه کرد مامان جونم همینطور ، ولی با سرنوشت نمیشه جنگید پسرم از پیش ما رفته بود. مامان و باباشو با یه عالمه اندوه تنها گذاشته بود .....
یه درد دل کوچولو با پسرم: الهی مامان فدات بشه چرا منو تنها گذاشتی من خیلی ذوق داشتم برای دنیا اومدنت منو لایق مادریت ندونستی؟؟؟؟ آخه نگفتی که من بدون تو از غصه میمیرم ؟؟؟میوه وجودم میدونم الان پیش خدای مهربونم با 2 تا داداش دیگت هستی دلم براتون پر میکشه پسرای نازم خیلی دوست داشتم شما بودین ولی تقدیر برام چیز دیگه ای میخواست بدونین که مامان خیلی دوستون داره آخه شما پاره تن مامانین بعد از رفتنتون خیلی خیلی غصه خوردم خیلی داغون شدم خیلی گریه کردم ولی به خاطر خواهرتون صبور شدم بغضمو قورت دادم و به خدا توسل کردم
عزیزکام بدونین مشتاقانه منتظر روزی هستم که دوباره روی ماهتونو ببینم .
خیلی روز بدی بود و دکتر گفته بود استراحت مطلق تا خدای نکرده پسرت از رحم جدا نشه اونموقع دیگه ختم بارداری اعلام میشه ...چقدر استرس کشیدم ...چقدر ناراحت بودم از اینکه پسرم تو شکمم بود ولی نبود...دیگه لقداشو حس نمیکردم ... چقدر غصه خوردم که سونوگرافی بعدی دکتر گفت پسرت حسابی جمع شده و جا رو برای خواهرش باز کرده ...مامان قربون از خود گذشتگیت....مرسی عشقم که محکم بهم چسبیدی و نذاشتی خواهرت به مشکل بخوره ،هوای خواهرتو داشتی ، میگن وقتی یکی از دوقلوها تو شکم از بین میره قل دیگه متوجه میشه و حسابی غصه میخوره بمیرم براتون ... با تمام این مشکلات بلاخره من به آرزوم رسیدم....آرزویی پر پیچ و خم و سخت
سال 87 که دوقلوهای پسرم داداشای نازت به خاطر سر کار رفتم من تو هفته 17 کیسه آبشون پاره میشه و من و باباشونو تنها میذارن ...خدا میدونه چه بر من گذشت ....چقدر درد ....تحمل زایمان طبیعی در صورتی بچه هام زنده بودن ولی بخاطر پارگی کیسه آب.... ختم بارداری.... چقدر بهم آمپول فشار زدن ولی داداشای نازت مقاومت میکردن بیرون نیان ...8 ساعت درد...غصه...دقیقا 1 روز قبل تولدم...جگر گوشه هام دوست نداشتن به دنیا بیان چون از دنیا میرفتن ....بلاخره داداشاتم پر کشیدن به بهشت و منو با کوله بار اندوه تنها گذاشتن دیگه از شرایط روحیم و جسمیم بعد از زایمان نمیگم فقط اینو بدون تو بخشی بستری بودم که همه بچه هاشون بعد زایمان پیششون بودن ...بهشون شیر میدادن ... گریه میکردن ...ولی من با سینه ای پر از شیر با قلبی مالامال از درد تنها صدایی که میشنیدم صدای گریه بود و بس ...تنها آغوش من شده بود قلب پر از درد ... و بدن ناتوانم پر از جای سوزن و سرم ................
بعد از این همه سختی وجود تو برام مثل یه معجزه میمونه ...مامانی هنوز که هنوزه لباساتو رو رخت آویز که میبینم باورم نمیشه که بلاخره منم مامان شدم ...وقتی با اون پا و دست کوچولوت چهاردست و پا تو خونه میری دلم لبریز از شوق میشه که خدا تو رو بهم داده
هدیه آسمونیم دوست دااااااارم