آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

یکی از بهترین روزهای زندگی من و بابایی **13 مرداد1392**

1392/5/20 11:45
نویسنده : نازلی
435 بازدید
اشتراک گذاری

13 مرداد 1392 روزی که خدای بزرگ و مهربونم یه فرشته کوچولو به من هدیه داد قلب

ساعت 3 نیمه شب منو به اتاق زایمان بردن پشت در اتاق عمل بابای مهربونت ومامانی و خاله نگیسابودن

همه شاد و خوشحال بودن بااینکه زایمان من در هفته 36.2 به درد زایمان افتادم ولی هیچکس دلهره از زود به دنیا اومدنت نداشت . بابایی به مامان بزرگ و بابا بزرگت خبر داد اوناهم همون موقع به اتفاق عمو علی اومدن بیمارستان  و  خاله نگیسا هم به بابایی خبر داد خلاصه همه منتظر دیدن روی ماهت بودن   ماچ

کارهامو انجام دادن ودکترم هم اومدو بردنم تو اتاق عمل دل توی دلم نبود برای دیدن روی ماهت آمپول بی حسی رو زدن و پرده رو از قسمت شکمم به بالا کشیدن و بعد از2 دقیقه صدای دخترم زیباترین صدایی بود که تو عمرم شنیدم دکتر محسن معینی از بالای پرده تو رو نشونم داد وااااای خدای من بلاخره مامان شدم الهی شکرت از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم صورت نازتو به صورت من چسبوندن تو این لحظه ها که بهترین لحظه های عمر من بود خنده  و گریه با هم عجین شده بودن مامانی ممنون از حس قشنگی که به من دادی انقدر گریه کردم که تنفس دیگه برام سخت شده بودو دکتر روشنی دکتربیهوشیم یه آمپول خواب آور زد و دیگه هیچی نفهمیدم

بیدار که شدم منو داشتن تو بخش میبردن مامان بزرگ و بابابزرگات وعمو و خالت خیلی خوشحال بودن ومیگفتن دخترت خیلی نازه 

خدارو صدهزار مرتبه شکرمیکنم با اینکه زود به دنیا اومده بودی ولی یه ثانیه  هم تو دستگاه نموندی و از همون اول آوردنت پیش من وسریع هم شروع کردی به شیر خوردن مامان قربونت بره الهیبغل

و فردا هم بامامان مرخص شدی کوچولوی نازم بابایی از خوشحالی تو پوستخودش نمی گنجید همیشه دوست داشت خدا بهش دختر بده وخدا هم به حرفش گوش داد و تو دختر عزیز و به ما داد

 

مامانی جونم عاشقتم تو بزرگترین هدیه الهی هستی و قول میدم ازت خوب مراقبت کنم و تمام عشقمو به پات بریزم منو بابایی خیلی خوشبختیم که تو رو داریمقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)