12 مرداد
مامانی جونم دخترنازم
12 مرداد از خواب با درد و انقباض پاشدم دردام خیلی زیاد نبود ولی چون من سرکلاژی بودم میترسیدم خدای نکرده دردام به دختر گلمفشار بیاره تا ظهر صبر کردم گفتم شاید دردام کم شه ولی دیدم فاصله هاش داره کمتر میشه زنگ زدم به بابایی اونم خودشو سریع رسوند و رفتیم بیمارستان بهمن
ازم تست ان اس تی گرفتن و بعد از تکرار دوباره تست گفتن مشکلی نیست انقباضات کمه بروخونه
اومدیم خونه ولی دیدم باز درد دارم هی هم داره بیشتر میشه بابایی خوشحال بود میگفت آخ جون شایددخترنازمون داره به دنیا میاد من میگفتم توروخدا نگو هنوز کوچولویه باید 28 مرداد به دنیا بیاد خلاصه دردام هی بیشتر میشد و فاصله هاشونم کمتر دیگه ترسیدم زنگ زدم به دکترماهم دکتر محسن معینی بنده خدا سر افطار بودن گفت اگه فاصله هاش کمه برو بیمارستان منم از فرصت استفاده کردم سریع رفتم دوش گرفتم ( آخهمامانی ته دلماحساس میکردم لحظه های آخریه که دختر نازم تو دلمه تکون میخوره سکسکه میکنه ) و ساعت 12 نیمه شب رفتیم بیمارستان و ازم آزمایش خون گرفتم و ان اس تی روکه وصل کردن دیدن بلههههههه انقباضام زیاده سریع به دکتر زنگ زدن اونم خودشو رسوند و منو آماده کردن برای ورود فرشته بهشتیم
خدایاااااااا هیچکسو از نعمت مادر شدن و تجربه اینلحظه محروم نکن