200 روز گذشت
عزیز دل مامان الان دقیقا دویست روزه که خدا گل زیبایی مثل شما رو به من داده دویست روز عشق و شادی و سرور.
مامانی هیچوقت یادم نمیره زمانی که میخواستی بدنیا بیای یه صدای بلند شنیدم پرسیدم این صدا چیه گفتن میخواد دخترت بدنیا بیاد وقتی برای اولین بار دیدمت نمیدوووووونی چه حس قشنگی داشتم وقتی گریه میکردی و صورتتو به صورت من چسبوندن دستتو گذاشتی رو لپم و آروم شدی منم هی قربون صدقت میرفتم باورم نمیشد که دختر منی فقط و فقط مال من به من مامان میگی نه هیچ کس دیگه ای تو بغل من آروم میشی وای خدای من چه حس زیبایی...
خدایا از اینکه زن آفریده شدم و میتونم این لذت و با تک تک سلولهی بدنم بچشم ممنونم.
دختر ماهروی من بدون که مامان و بابا عاشقانه دوست دارن با وجود تو دنیای مادی برامون بی معنی شده انقدر ما رو سراسر عشق و شعف میکنی که دیگه به بدی های دنیا به حسادتها به ناپاکیها فکر نمیکنیم . هرروز بیشتر از روز قبل بابا امیر با ذوق میاد خونه و تو با خنده هات تمام خستگیشو از تنش در میاری منم غرق لذت میشم از تماشای این همه عشق
خیلی دوست داریم عشق کوچولویه مااااا