یکی از بهترین روزهای زندگی من و بابایی **13 مرداد1392**
13 مرداد 1392 روزی که خدای بزرگ و مهربونم یه فرشته کوچولو به من هدیه داد ساعت 3 نیمه شب منو به اتاق زایمان بردن پشت در اتاق عمل بابای مهربونت ومامانی و خاله نگیسابودن همه شاد و خوشحال بودن بااینکه زایمان من در هفته 36.2 به درد زایمان افتادم ولی هیچکس دلهره از زود به دنیا اومدنت نداشت . بابایی به مامان بزرگ و بابا بزرگت خبر داد اوناهم همون موقع به اتفاق عمو علی اومدن بیمارستان و خاله نگیسا هم به بابایی خبر داد خلاصه همه منتظر دیدن روی ماهت بودن کارهامو انجام دادن ودکترم هم اومدو بردنم تو اتاق عمل دل توی دلم نبود برای دیدن روی ماهت آمپول بی حسی رو زدن و پرده رو از قسمت شکمم به بالا کشیدن و بعد از2 دقیق...