آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

ششمین ماهگرد فرشته من

عشقم امیدم امروز شش ماهه شدی مبارک باشه عزیز مامان     نمیدانم تورا چه بنامم ؟؟؟؟ فقط میدانم هنگامی که تو را از من به من دادند ، من در خلقتت با خالقم همگام شدم ........ و هنگامی که نگاهت در نگاهم گره خورد و بوی بهشتت شد تمام نفسم ، عشق را با تمام فراز و نشیبهایش به جان خریدم ...... دوستت دارم ماه زیبای شبهای تاریکیم     اینم عکسای قشنگت عشقم     ...
13 بهمن 1392

پنجمین ماهگرد

دخترک نازم الهی مامان قربونت بره 5 ماهه شدی ماهکم، خدا 5 ماهه که تو رو به ما داده و زندگی ما را غرق عشق و نور کرده مامانی خیلی دوست دارم خیلییییییییییی دختر خوب و آروم و نازی هستی قربونت برم که دیگه کامل آدمای دور و برتو میشناسی و بهشون واکنش نشون میدی  . مهمونای این ماهگردت مادر خونده و پدرخوندت و داداشیت مهرسام گل با مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله نگیسا بودن دستشون درد نکنه که انقدر دوست دارن و هر ماه برات یه هدیه خوشگل میخرن دست مامان بزرگ و بابابزرگ ( از طرف بابایی) درد نکنه ، اونا هم هر ماه برات کادویی های خوشگل میخرن فقط حیف که کرج هستن و دورن هر ماه نمیتونن بیان دخترکم این و بدون که همه عاشقانه دوست دارن ...
15 دی 1392

عکسهای آتلیه

عزیزکم دختر نازم 28 آذر برای اولین بار با دختر گلم رفتیم آتلیه کلی با خودمون لباس بردیم  که عکسای خوشگل ازت بگیریم ماه من انقدر خوش اخلاق بودی و همکاری میکردی که آقا عکاسه عاشقت شده بود و تو هم هی ذوق میکردی و میخندیدی مامانی  فدای اخلاق خوبت بشه   ما حدود 2.5 ساعت اونجا بودیم که وسط عکس گرفتن خسته شدی و بهت شیر دادم دوباره شارژ شدی شروع  کردی به دلبری و آخر سر هم وقتی عکسا تموم شد انقدر خسته شده بودی که وسط لباس عوض کردن خوابیدی        اینم چند تا از عکساته که برات میذارم     دختر نازم تو این عکس خودت بدون کمک ما نشستی مامان قربونت بره   ...
11 دی 1392

اولین یلدای آیلی کوچولو

ماهروی من با وجود شما شب یلدای  من ستاره بارون بود و پر از زیبایی و شکوه دخترک نازم           اینم کیکیه که من و بابایی برای اولین یلدات سفارش دادیم     عزیزکم اولین یلدات مبارک عاشقتم عزیز دلم   ...
8 دی 1392

یکسال گذشت

عشق مامانی دختر نازم درست یکسال پیش در تاریخ 30 آذر 91 با بابایی برای آزمایش خون رفتم آخه همش حالت تهوع داشتم و احساسم بهم میگفت یه زندگی تازه تو وجودم در حال شکل گیریه ولی مطمئن نبودم و از یه طرفم به این تستهای خونگی اعتماد نداشتم دیدم بهترین راه اینه که برم آزمایش خون بدم رفتیم آزمایشو دادیم گفتن جواب 3 ساعت بعد آماده میشه تو اون 3 ساعت دل تو دلم نبود همش استرس داشتم آخه دوست داشتم که نی نی داشته باشم . بلاخره زمان گرفتن جواب آزمایش رسید و دیدیم بلهههههههه  من نی نی دار شدم من و بابایی خیلی خوشحال شدیم کلی ذوق کردیم و خدا رو از بابت اینکه شما رو تو دلم گذاشته شکر کردیم  و این آغاز دوران بارداری سخت اما شیرین من بود ...
3 دی 1392

چهارمین ماهگرد فرشته نازم

بخاطر حضورت در کنار من ...بخاطر حس مادرانه ای که تو به من بخشیدی ...بخاطر روح لطیف و پاکت .....به خاطر لبخند زیبایت و آفرینش تمام لحظه های زیبا و ناب زندگیم ازت سپاسگذارم         دختر زیبایم 13 آذر چهارمین ماهگرد بدنیا اومدنتو با بابا امیر مامان خونده و بابا خوندت و داداشیت مهرسام جون جشن گرفتیم مامان مرجانت خیلی خیلی برات زحمت کشید و جشن کوچولومونو تو خونه داداشیت گرفتیم خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مامان مرجان جون و بابا ساسان جونم ممنون که برام جشن گرفتین خیلی دوستون دارم     ...
24 آذر 1392

یه روز برفی

دختر عزیزنر از جانم 14 آذر اولین روز برفی رو تجربه کردی گل زیبام انقدر آسمون و زمین زیبا شده بود که قابل وصف نیست . بغلت کردم بردمت دم پنجره بوست میکردم و بوت میکردم تو هم مثل برف بوی بهشت میدی . تو هم مثل برف پاک و زلالی از خدای بزرگم خیلی ممنونم که تورو بهم داده وقتی بغلت میکنم غرق آرامش میشم  تو هم فکر کنم که حسمو میفهمی آروم میشی تو بغلمو به یه جا نگاه میکنی . فقط ضربان قلبهامونه که با هم صحبت میکنن و صدای نفسهامون به هم آرامش میدن خدایا از بابت این همه عشق و زیبایی ممنونم ...
24 آذر 1392