آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

اولین عید فرشته نازم

خدای بزرگم واقعااا شکر گزارتم باورم نمیشه امسال منو به بزرگترین آرزوی زندگیم رسوندی ،هر سال لحظه تحویل سال بزرگترین آرزوم داشتن یه نی نی سالم و صالح زیبارو و زیبا خو بود . عیدها یکی پس از دیگری میومدن و سال تموم میشد و من همچنان با آرزوی بزرگم سر سفره هفت سین مینشستم . ولی امسال عید رنگ و بوی دیگری داره بوی عشق میده مثل رنگین کمان رنگارنگه همه جا به خاطر وجود تو نورانیه ،خدا امسال منو به آرزوم رسوند سر سفره هفت سین واقعا نمیدونستم چه دعایی کنم فقط شاکر خدای خوب و مهربونم هستم که بعد از گذروندن اون دوره سخت تو زندگیم تو رو به من هدیه داد. چه هدیه زیبایی همونی که از خدا میخواستم . خدای بزرگم مرسی که امسال دلم و نورانی کردی قربون بزرگیت بر...
14 فروردين 1393

هفتمین ماهگرد

عزیز دل مامانی دختر خوشگل من هفت ماهه شده خدای من کوچولوی نازم دیگه داره برای خودش خانومی میشه . عاشقتم دختر ناز و قشنگم ،از بودن باهات سیر نمیشم خدا رو از بابت داشتنت هزاران هزار بار شکر میکنم برای ماهگردت ملیحه جون و حامد جون ،آذین جون و امیرخان،ماماان مرجان و بابا ساسان و داداشی مهرسام اومده بودن خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت.                   ...
14 فروردين 1393

وروجک من

 سلام وروجک خانووووم عسل مامان هر چی از شیطنت هات بگم کم گفتم ماشااله خیلی شیطوت و بامزه شدی ،قشنگ رو روروءکت میشینی و گاهی اوقات که ذوق میکنی تو روروءک وامیستی با تمام اسباب بازی های جلوش بازی میکنی و تو دهنت میکنی ،مامانی انقدر چیزای کثیف تو دهنت نکن مریض میشی ها ... تاازت یه لحظه غافل میشم میبینم یه چیزی کردی تو دهنت .. عاشق ددری و وقتی لباس تنت میکنم میفهمی میخوایم بریم ددر کلی خوشحال میشی و تو ماشین دیگه نمیخوابی یا با دنده ور میری یا ضبط ماشین یا پاهای خودت خلاصه که عاشقتم فضول خانووووم بابایی تا از سر کار میاد یه خنده ملیح بهش میکنی و دوست داری بغلت کنه هی براش دست و پا میزنی .. قربونت برم که دیگه میتونی بشینی موش ...
27 اسفند 1392

200 روز گذشت

عزیز دل مامان الان دقیقا دویست روزه که خدا گل زیبایی مثل شما رو به من داده دویست روز عشق و شادی و سرور. مامانی هیچوقت یادم نمیره زمانی که میخواستی بدنیا بیای یه صدای بلند شنیدم پرسیدم این صدا چیه گفتن میخواد دخترت بدنیا بیاد وقتی برای اولین بار دیدمت نمیدوووووونی چه حس قشنگی داشتم وقتی گریه میکردی و صورتتو به صورت من چسبوندن دستتو گذاشتی رو لپم و آروم شدی منم هی قربون صدقت میرفتم باورم نمیشد که دختر منی فقط و فقط مال من به من مامان میگی نه هیچ کس دیگه ای تو بغل من آروم میشی وای خدای من چه حس زیبایی... خدایا از اینکه زن آفریده شدم و میتونم این لذت و با تک تک سلولهی بدنم بچشم ممنونم. دختر ماهروی من بدون که مامان و بابا عاشقانه دوس...
4 اسفند 1392

اولین مریضی

الهی مامان بمیره برات گلکم مریض شدی با تب سی و هشت درجه و گاهی به سی و نه هم میرسید چقدر غصه میخوردم برات انقدر آرومی که دلم برای مظلومیتت کباب بود عشق مامان سه روز کامل تب داشتی بردمت یه دکتر دم خونمون گفت عفونت ادراری داری هرچه زودتر بستری !!!!!!واااای منو میگی داشتم میمردم خیلی داغون شدم ولی بابایی دلداریم داد گفت :  چرت میگه بریم یه دکتر دیگه بردمت درمانگاه بهراد دکتر اونجا گفت این حرفا چیه تازه اگه عفونت هم باشه با آزمایش ادرار معلو م میشه و بعد هم با دارو خوب میشه خدا خیرش بده منو از نگرانی درآورد .فرداش رفتم پیش دکتر خودش باستانی زاده  دو ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم خداروشکر توهم تبت کمتر شده بود خلاصه دکتر معاینه ...
2 اسفند 1392

عزیز دلم خانوم شده

دخترک گل مامان عزیز دلم از چی بگم که ثانیه ثانیه بودن با تو برام لذت بخش و شیرینه گل زیبای من خیلی وقته که با اسباب بازیهات بازی میکنی و اصلا برات تکراری نمیشن ،عاشق عروسکی و باهاشون کلی سرگرم میشی و مدام دست و پاهاشونو میخوری . همکار بابایی رفته بود مشهد برات یه عروسک آورد که شعر فارسی میخونه عاشق اونی و کلی باهاش سرگرم میشی. اگه حواسمون بهت نباشه صدامون میکنی و تا نگات میکنیم سرتو میندازی پایین و کار خودتو میکنی.گل نازم انقدر کنجکاو یا به قول خودمون فضول شدی تا بغلت میکنیم هر جا که باشی خودتو خم میکنی پایین که یه چیزی برداری ماشااله انقدر زورت هم زیاده که با یه دست چیزایی رو بلند میکنی که ما از تعجب شاخ در میاریم.هروقت میبرم بشورمت از ...
30 بهمن 1392

آخ جون بهم مرخصی دادن

سلام گل زیبای مامان  ،دخترک ماهروی من مامانی  باید از اول بهمن میرفتم سر کار خیلی سخت بود تو رو تو پتو میپیچیدم و کله سحر تو سرمای زمستون میبردم خونه مامانی جون و بنده خدا مامانی جون و از خواب بیدار میکردیم . گاهی اوقات تو خواب بودی و بیدار نمیشدی  که خیلی خوب بود و دختر گلم اذیت نمیشد،ولی بعضی اوقات هم بیدار میشدی و با خنده این ور و اونورو نگاه میکردی و مامانی جونو کلی بیدار نگه میداشتی منم سریع تورو تحویل میدادم و میدوییدم سر کار که دیرم نشه ولی تمام فکرم خونه بود و پیش تو... خیلی ناراحت بودم که ازت دور بودم و بیشتر فکرمو بد شیر خوردنت مشغول میکرد آخه گلم فقط دلش می می میخواست و با شیشه دشمن سرسخت بود ا...
27 بهمن 1392