آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

سفر با دوستان مهربون

 سلام عشق مامان . امید مامان . نفس مامان. کوچولوی دوست داشتنیم چهارمین مسافرتشم تجربه کرد ... ماو دوستای بابایی یه جمع خوب و صمیمی رفتیم ویلای عزیز و مریم مهربون تو کوتیر ...خیلیییییی خوب بود . البته واسه من چون همش هواسم به شما بود که سردت نشه مثل بقیه نبود  ولی خودت میدونی بودن با تورو به همه چی ترجیح میدم ... جونم برات بگه چه هوایییی ..مه .. خنک . تارسیدیم با یه سبزی پلو با ماهی سفید و میرزاقاسمی ازمون پذیرایی کردن و کلی بگو بخند تا یواش یواش همه اومدن و زدن گیتار امیر خان تو این هوا و خوردن جوجه کباب و تنفس هوای تازه در کنار تو دختر گل که انقدر شاد بودی و کل پله های ویلا رو با کمک مریم جون هی بالا پایین میکردی.مامان فدای اخلا...
26 مهر 1393

اولین ها

دخترکم ..عمرم..میوه وجودم .. امروز یعنی  شهریور هزارو سیصدو نود و سه ...ساعت سه و بیست و دو دقیقه نیمه شب .... سال و  ماه و  روز و  دقیقه است که خدا بهترین اتفاق زندگیمو بهم هدیه داد... دخترکم از شیرینیهات بگم که تمومی نداره از خانومی و آرومیت بگم از چی بگم که خدا تمام خوبیهای عالمو درون تو خلاصه کرده... تا به امروز دختر نازنینم هشت تا دندون داره چهارتا فک بالا چهار تا فک پایین و دو تا هم کرسی تو فک بالا داره در میاره ... مامانی انقدر صبور و آرومی که رویش هیچ کدوم از دندوناتو متوجه نشدم فقط بعد هر چند روز چک کردن لثه هات متوجه یه مروارید کوچولو میشدم و کلی ذوق میکردم... عزیزکم هنوز بدون کمک راه نمیری ولی همه ج...
14 شهريور 1393

جشن تولد یک سالگی

  سلام مامانی جونم .خیلی وقته میخوام عکسای ناز یکسالگیتو بزارم ولی وقت نمیشه ...شرمندتم... دختر نازم از جشن زیبای تولدت بگم که خیلی بهمون خوش گذشت و دست خاله مریمت دوست خوب و مهربون مامانی درد نکنه که خونه نوساز و بزرگشو در اختیار ما گذاشت که برات یه تولد خوب بگیریم . آخه دخترم من همیشه میگفتم بچه دار که شدم سال اول یه تولد خوب میگیرم ولی هر کاری میکردم یه جای خوب نمیتونستم جور کنم تا اینکه خاله مریم مهربون پیشنهاد کرد که خونه اونا جشنمونو بگیریم منو بابایی هم از ذوق این شکلی شدیم و سریع مهمونامونو دعوت کردیم کارت تولدتو چاپ کردیم و همچنین من از قبل دنبال یه تم تک که فقط و فقط مال آیلیم باشه بودم و با مامان جون هفت مدل غذا و چ...
14 شهريور 1393

تولد یکسالگی عمرم

سلام مامانی جون ماهک من فرشته من خدارو هزاران بار شکر میکنم بابت یک سال بودن با تو یک سالی توام با خوشحالی و عشق و نگرانی ... خیلی حس خوبیه داشتن فرزند ...اونم دختر که همیشه آرزوم بود... مامانی جونم پارسال همچین روزی خدا یکی از فرشته هاشو برام فرستاد از همون اول یه تیکه جواهر بودی آروم... مهربون ...همیشه همه دوستت داشتن چون واقعااا دوست داشتنی بودی... روزسیزده  مرداد سال نود و دو نزدیک سحر بود و ماه رمضان ساعت سه و بیست ویک دقیقه ....چه روز و چه ساعتی خدایااااا.... دستان توانمند دکتر معینی برای اولین بار فرشتمو نشونم داد... ذوق داشتم...درد نداشتم...قلبم میتپید...خوشحال...وای خدا مااااااااااادر شدم ..بلاخره ...صورتتو چسبوندن به صور...
13 مرداد 1393

یازدهمین ماهگرد

 زیبا روی من سلام.....ماه من سلام... جون مادر سلام....امید زندگانیم سلام ای که وجودت آرامش قلب من است .... بودنت بزرگترین سرمایه زندگیم ...و داشتنت بزرگترین محبت پروردگار مهربونم به من.... مامانی این روزا همه از من شاکین ... چرا نیستی..کم پیدایی..نمیای...خودشو گرفته...همش میگه درگیرم پس ما داریم خودمونو باد میزنیم..... دلم میگیره از این همه بی عدالتی ...آخه مگه من چقدر جون دارم از صبح سرکار بعدشم که دوست دارم تمام وقتمو حتی زمان استراحتمو با تو و در کنار تو باشم راحت به دستت نیاوردم که راحت ازت رد شم ...آیلی مامان خداروشکر دختری،بعدا که بزرگتر شی تمام درد دلهامو گوش میدی و به مامانت حق میدی. بگذریم ...بریم سراغ یازدهمین ماهگردت ...
20 تير 1393

تولد مهرسام گل

 سلام کوچولوی ملوس مامان  بیست و دوم خرداد تولد مهرسام ناز دعوت شدیم چقدر دوست داشتم دوستای خوبمو ببینم دوستایی که از زمانی که تو تو دلم بودی اونا هم مثل من نی نی تو دلشون داشتن .چقدر مرهم بودیم برای غصه ها و دل نگرانی های هم..الان هم که خدا شماها رو به ما داده باز همچنان دوستیهامون پابرجا و محکم تر شده .. دوستتون دارم دوستهای مهربونم  تو تولد مهرسام کوچولو جای صدف جون و ندا جون خیلی خالی بود و همچنین تو عکسا جای آدرین ناز و آریان عسل. لیلا جونم دستت درد نکنه خیلی تولد خوبی بود انشااله جشن فارغ التحصیلی مهرسام جون اینم دختر نازمن قربونت برم عزیز دوردونه. اسم دوستای نازت تارا جون .برسین جون.نیکی جون.پوریا جون.الی...
20 تير 1393

دهمین ماهگرد

سلام عشق زیبای مامان خیلی وقته نتونستم سری به وبلاگت بزنم خیلی خیلی سرم شلوغه صبح که از خواب بیدار میشم سریع آماده میشیم و آروم بغلت میکنم که بیدار نشی و با کلی زحمت با بابایی میرسونیمت خونه مامان جون گاهی خواب تحویلت میدیم و گاهی هم بیدار میشی و خوشحال از اینکه بیرونی آخه دخمل نازم عاشق ددر رفتنه قربونش برم من بعد از اینکه به مامان جون دادیمت تازه بابایی اگه روزش باشه منو میرسونه سر کار و تا دو و نیم ،سه سر کارم و بعدش به خاطر اینکه زود برسم آژانس میگیرم میام خونه مامان جون و تا منو میبینی ذوق میکنی و میای بهم میچسبی و بغل هیچکس نمیری و بعدش یا بابا جون منو میرسونه که خیلی زحمت میکشه بنده خدا واقعا خدا خیرشون بده مامان و بابام خیلی کم...
8 تير 1393